جدول جو
جدول جو

معنی راه پیمای - جستجوی لغت در جدول جو

راه پیمای
(لَ / لِ بَ زَ دَ / دِ)
راه پیما. راه پیماینده. روندۀ راه. که راه طی کند. که راه پیماید. که راه رود. راهرو:
کعبه صفتند و راه پیما
باور کنی که آسمان و ماهند.
خاقانی.
و رجوع به راه پیما شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ره پیما
تصویر ره پیما
راه پیما، آنکه به راهی می رود، رونده، مسافر، تندرو، اسب یا استر تندرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه پیمایی
تصویر راه پیمایی
پیاده روی، گردش پیاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه پیما
تصویر راه پیما
آنکه به راهی می رود، رونده، مسافر، تندرو، کنایه از اسب یا استر تندرو
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ / دِ)
باده خوار. شرابخوار. (آنندراج) :
من از رنگ صلاح آن دم بخون دل بشستم دست
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد.
حافظ.
رجوع به باده پیما شود.
لغت نامه دهخدا
راه پیمای. راهرو. روندۀ طریق، مسافر و سیاح. (ناظم الاطباء) ، اندازه گیرندۀ راه. (ناظم الاطباء). رجوع به راه پیما و راه پیمای شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
لاف زن:
مکن خود را تسلی از علاج لاف پیمایان
ز خاموشان طلب کن نسخۀ درد سرخود را.
دانش (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
راه آزماینده. که راه آزماید. که در شناختن راهها و جاده ها تجربه دارد. راهشناس:
نواحی شناسان راه آزمای
هراسنده گشتند ازآن ژرف جای.
نظامی.
و رجوع به راه آزماینده شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
راه پیمای. مخفف راه پیماینده. مسافر. (ناظم الاطباء). رهرو:
پایکوبان میشود زآوازۀ طبل رحیل
خویش را پیش از سفر چون راه پیماجمع کرد.
صائب تبریزی (از بهار عجم).
و رجوع به راه پیمای شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
راه پیمائی. عمل راه پیما. راه پیمودن. طی طریق کردن. راهنوردی. راهروی، پیاده برفتن براهی. راهی را بی وسیلتی از وسایل سواری طی کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از ره پیما
تصویر ره پیما
مسافر و سیاح، راهرو، راهپیمای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه پیمایی
تصویر راه پیمایی
عمل راه پیما پیاده روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه پیما
تصویر راه پیما
((پَ یا پِ))
راه پیماینده، راه رونده، مسافر، تندرو، سریع السیر، جمع راه پیمایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راهپیمایی
تصویر راهپیمایی
تضاهرات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راه پیمایی کردن
تصویر راه پیمایی کردن
March
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از راه پیمایی کردن
تصویر راه پیمایی کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از راه پیمایی کردن
تصویر راه پیمایی کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از راه پیمایی کردن
تصویر راه پیمایی کردن
মিছিল করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از راه پیمایی کردن
تصویر راه پیمایی کردن
เดินขบวน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از راه پیمایی کردن
تصویر راه پیمایی کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از راه پیمایی کردن
تصویر راه پیمایی کردن
행진하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از راه پیمایی کردن
تصویر راه پیمایی کردن
行進する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از راه پیمایی کردن
تصویر راه پیمایی کردن
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از راه پیمایی کردن
تصویر راه پیمایی کردن
марширувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از راه پیمایی کردن
تصویر راه پیمایی کردن
मार्च करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از راه پیمایی کردن
تصویر راه پیمایی کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از راه پیمایی کردن
تصویر راه پیمایی کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از راه پیمایی کردن
تصویر راه پیمایی کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از راه پیمایی کردن
تصویر راه پیمایی کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از راه پیمایی کردن
تصویر راه پیمایی کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از راه پیمایی کردن
تصویر راه پیمایی کردن
maszerować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از راه پیمایی کردن
تصویر راه پیمایی کردن
marschieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از راه پیمایی کردن
تصویر راه پیمایی کردن
маршировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از راه پیمایی کردن
تصویر راه پیمایی کردن
مارچ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو